دفترچه

ساخت وبلاگ
خنده هایت دروغ میگفتند بی نهایت دروغ میگفتند و دروغ قوت غالبت بود و جای جایت دروغ میگفتند یادم آمدکه توی آیینه گفته بودی که دوستت دارم همصدا با تو مردم یک شهر در صدایت دروغ میگفتند دیده بودی که توی دفتر من همه ی فصل هام پاییزند؟ دیده بودی که ابر های سیاه به هوایت دروغ میگفتند... مثل یک کتاب تاریخی_ زیر دست مورخان بودی و سکوت کرده بودی و آنها لابه لایت دروغ میگفتند چشم هایت چقدر محجوبند یاد آن روز سرد افتادم یاد روزی که جای چشمانت دست و پایت دروغ میگفتند دفترچه...
ما را در سایت دفترچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sadeqhastam بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 17:18

دلم مهمون دستاتو اسیر موج موهاته چشام ماهی سرخی که میون تنگ چشماته مگه میشه دلم محو چشای دیگه ای باشه و این دیوونه پیگیر خدای دیگه ای باشه؟ چقد غمگینم اما تو داری بی وقفه میخندی بزن دنیامو روشن کن چرا چشماتو میبندی؟ هوای کوچه دلگیره زمین بوی تو رو داره یه ابر تیره این پایین هنوزم داره میباره چقد میترسم از اینکه یکی مثل تو پیدا شه که خط آخر قصه یه چیز دیگه ای باشه چه پایان خوشی وقتی.. که دستاتو نمیگیرم کسی اینو نمیدونه کجای قصه میمیرم هوا بوی تو رو داره دلم دفترچه...
ما را در سایت دفترچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sadeqhastam بازدید : 23 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 17:18

ببار و خاک تنم را به رنگ سبزه بیارا که شهر بوی تو دارد به اکثریت آرا تو ای خزان غم انگیز بیا دوباره بمیران بهار خرم من را به نیش توده ی غم ها بیا و سفره ی دل را کنار پنجره وا کن کمی بگو و بگریان تمام پنجره ها را بگو چه ها که نگفتی به قطره ای که چکید و ندید بستر رود و نرفت محضر دریا برای حنجره بودن هنوز کوچکم آیا..؟ چرا که سنگ بزرگی گرفته پهنه ی من را به شکل کامل و کارا گرفته راه گلویم دگر چگونه بگویم که بغض ممتد آدم نبوده علت خوبی برای خلقت حوا #صادق_اصغری دفترچه...
ما را در سایت دفترچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sadeqhastam بازدید : 23 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 17:18

به لطف گوشه ی چشمت که آشنای غم است صدا صدای غزل نیست این صدای غم است شب است و هجمه ی سنگین بوی غربت و غم و ناله های بلندی که اقتضای غم است چه شکوه داری ازین کهنه میهمان بلا ؟ که چشم خانه ی اشک است و سینه جای غم است نمیشود که تو را با کسی مقایسه کرد تویی که زندگی ات زیر رد پای غم است تمام پنجره ها رو به چشم های تو اند تمام پنجره ها...! این هوا هوای غم است صادق اصغری شبی که یاسمن از باغ تا خدا رقصید! دفترچه...
ما را در سایت دفترچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sadeqhastam بازدید : 28 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 17:18

نوای دلنشینی از دهان ماه آبانی تمام دشت میدانند از اقوام بارانی تو را میبینم و در خلقتت مبهوت میمانم که هرجا فعل زیباییست عینا مصدر آنی ضمیری مشترک در بطن شعری از سرآغازش که هم محبوب بوخیری و هم مقصود سلمانی نگاهم خیره در آوردگاه سبز چشمانت_ جهانی این چنین زیبا و این حد از پریشانی؟ جهان را غرق خواهی کرد این را من نمیگویم توقف ناپذیری، بی محابایی، خروشانی صادق اصغری دفترچه...
ما را در سایت دفترچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sadeqhastam بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 17:18

چه سرنوشت عجیبی در انتظارم بود که گیسوان بلندت طناب دارم بود طناب محکمی از جنس بافه های غزل که رنگ تیره ی آن رنگ روزگارم بود شبی نگاه تو در سینه ام زبانه کشید شبی نگاه تو.. تضمین انتحارم بود! و شاخه شاخه تنم را بدست شعله سپرد و زیر پای تو انبوه شاخه سارم بود و بعد خاک تنم را به باد دادی و رفت و بعد دفتر شعری که یادگارم بود پ.ن: تو را به دست تبر ها سپرده بود و همین قصور بخش بزرگی از اشتباهش بود.. صادق اصغری تهران/بهمن ۱۴۰۰ کانال تلگرام: kandorime دفترچه...
ما را در سایت دفترچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sadeqhastam بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 17:18

همان محیط همان صحنه های تکراری و چشم های تو آن قهوه های قاجاری هنوز در پی دستی برای معجزه ام هنوز در پی راهی برای بیداری همان محیط همان صحنه های تکراری درست بین هیاهوی خواب و بیداری سوال مسخره ام؛ +های.. دوستم داری؟ _ نگاهِ خسته و لبخند و پاسخی کاری ! تو را شبیه نفس های چند ساعت بعد تو را دلیل نفس های قبل میدیدم تویی رفتی و طی چند ساعت بعد من همیشه ی خود را به جا نمی آری تو در سیاهی آنشب سحابه ای بودی که بر تمامی شن های دشت میبارید چنان که میشد از این دفترچه...
ما را در سایت دفترچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sadeqhastam بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 17:18

تورا هر لحظه میبینم تو را میبینمت آری نگو رویاست این شرحیست از آغاز بیداری صدایت میزنم مریم.. صدایت میزنم گویی حواست نیست یا با من سر یکدنگی داری صدایت میزنم گوشی برای این دهان..؟ هرگز! نگاهت میکنم سخت است، وهمی، مبهمی، تاری.. تو ای باران پاییزی کجای قصه میباری؟ کجای قصه؟ بعد از من؟ به رسم عاشق آزاری؟ من از خود خسته ام اما تو باید خسته تر باشی ازین قوی سیاه برکه و آواز تکراری تورا هر لحظه میبینم تورا میبینمت اما.. دفترچه...
ما را در سایت دفترچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sadeqhastam بازدید : 29 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 17:18

امشب حالم خوب نیست، همه جا تویی یعنی الان تو ام داری به من فک میکنی؟ خوبی؟ کجایی؟ میدونم فردا صبح دیگه روال میشم و حالم بهتر میشه اما اونقدر دلم برات تنگه که دوس ندارم این حال بدو از دست بدم.. دفترچه...
ما را در سایت دفترچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sadeqhastam بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 17:18